نیمه شب بود ساعتها پیش ملانی و عمه پیتی به خواب رفته بودند و اسکارلت از اضطراب خوابش نمی برد. منتظر پدر بود . حاضر بود بمیرد ولی با مادرش روبرو نشود. ناگهان صدایی به گوشش رسید. صدای مست و کلفت پدرش بودکه داشت ترانه معروفی را می خواند. یک نفر دیگر هم همراه پدر بود با خود اندیشید این همان مرد نفرت انگیز (رت باتلر) است. فکر می کردم با تیر همدیگر رو زده اند حتما خیلی با هم رفیق شده اندکه اینطور با هم و در این شرایط به خانه آمدند.اسکارلت با عجله به سمت راهرو رفت: حتما می خواهد با این سرو صداها همه همسایه ها را بیدارکند. رت باتلر را دید که با لباسهای آراسته پدر کوچک اندام و مست او را در پناه خود نگه داشته بود.رت پرسید: (( پدر شماست نه؟))
طراحی و نقاشی صحنه های بر گزیده از رمان معروف بر باد رفته اثر مارگارت میچل
تصویر سازی،طراحی، وب سایت شخصی منصوره صحرایی
www.tarrahi-koodak.ir
تتص
:: برچسبها:
تصویر سازی ,
:: بازدید از این مطلب : 493
|
امتیاز مطلب : 105
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21